• وبلاگ : جاشوا
  • يادداشت : اين کار خودمه لطفا نظر بديد
  • نظرات : 1 خصوصي ، 7 عمومي
  • چراغ جادو

    نام:
    ايميل:
    سايت:
       
    متن پيام :
    حداکثر 2000 حرف
    كد امنيتي:
      
      
     

    صادق جان درود برشما

    متن جالب ، جذاب و دلسوزانه ات رو خوندم . همه چيز گفتي وكردي كبابم

    صادق جان من 45 سال قبل شعر مي گفتم در روزنامه ديواري مشعل و نشريات پايتخت . البته با كمك شاعران بزرگوار و شادروانان آتشي ، آقايي و نعمتي زاده . واگر پيگير بودم شايد تاكنون از خيلي از شاعران امروزي وطني سر بودم . ولي وقتي ديدم هر قطعه شعر در كشور ما بقيمت يه دسته تربك ( تربچه ) مي خرند آنرا رها كردم . با هنرمنداني چون صغيري واميري و بهروزيان تئاتر كار مي كرديم واولين تصوير كتاب قطور( نمايش در بوشهر از آغاز تا كنون ) عكس من و صغيري و اميري در سال 1342 مي باشد . وخيلي نمايش بازي كردم . بعدها دعوت شدم براي راديو و در يك نمايش راديويي هم شركت كردم . ولي چون ديدم هنر در اين ديار پشيزي ارزش نداره ، اونهم رها كردم ورفتم زندگيم كنم . ولي سالها با بچه هاي محل ويا مدرسه تئاتر كاركردم . خلاصه حالا گاهيكه به مجتمع پيش دوستان هنرمندميروم . با كمال تاسف بعضي ها را مي بينم با 40 سال كار هنري به نان شب محتاجند . حالا بخوان حديث مفصل از اين مجمل . خدا نگهدار وموفق باشي .