سفارش تبلیغ
صبا ویژن

آنچه گذشت !!

صادق میگلی دیدگاه

سلام به دوستان قدیمی
مدت زیادی بود که فرصت نوشتن مطلب جدیدی رو نداشتم و در همین مدت نسبتا طولانی اتفاقات زیادی افتاد که هر کدومشون یک ماجرا برای نوشتن بود اما از بس این ماجراها جمع شد و جمع شد تا اینکه اینقدر زیاد شد که دیگه حوصله نوشتن تک تکشونو ندارم اما برای اینکه شما هم بدونید که تو این مدت چی بر من گذشت همه ماجرا ها رو با تصویرشون و بشکل مجله تصویری با توضیح کوتاه در زیر میارم .. البته مطمئنا اتفاقهایی هم افتاد که عکسی ازشون ندارم اما براتون می نویسم :

اول از همه بگم که بالاخره کار پروژه نیروگاه اتمی هم تموم شد و من تونستم در این پروژه تجربه های خیلی خیلی خوب و گرانقیمتی کسب کنم اونقدر گرون قیمت که تا حالا باهاش تونستم چندین و چند بسته لواشک درجه یک بخرم (مثلا شوخی بود!!) 

به هر حال هر کاری شروع و پایانی داره

در کنار تجربه های کاری تجربه های دیگری هم بدست می آد مثل تجربه ی صحبت کردن با یه خارجی که بعد از 16 سال بخور و بخواب تو ایران فارسی رو برات مثل بلبل صحبت میکنه که قبلا درباره اش نوشتم !! و همینطور تجربه ی اینکه مهندس های روس وقتی یه شورولت کاپریس مدل 70 م رو میبینن همون حسی براشون بوجود میاد که ما مثلا توی گمرک با دیدن فراری F500 تجربه میکنیم ! و البته عکس یادگاری .. و فهمیدم شاید خالصانه ترین احساسات بشری وقتی نمایان بشه که می خواد از چیزی عکس بگیره

و به یاد اولین تجربه کودکی ام درباره انسانهای خارجی افتادم وقتی که ابلهانه و با کنجکاوی از برادرم پرسیدم اینهایی که تو تلوزیون دران فوتبال بازی می کنن خارجی ان ؟ اینا خارجی ان ؟ پس چرا مثل ما دو تا دست و دو تا پا دارن ؟!!! (یادش بخیر)

و همینطور تجربه ی اینکه هر دود سفیدی که از کنار رآکتور نیروگاه در اومد لزوماًً نشانه راه افتادن نیروگاه نیست و می تواند دود کباب شدن جوجه در هوای آزاد باشد ....


از کباب شدن جوجه گفتم و یاد جماعتی افتادم که سراسیمه و با امید فراوانی بدنبالشان می گشتم .. بعد از آنکه هلیله رو در حصار نیروگاه اتمی دیدم و حسابی شاکی شدم و خبر تجمع دوستان وبلاگنویس رو در اون مکان خوندم فکر می کردم که بالاخره پیدا شد گمشده ما .. چقدر ابلهانه از خونه زدم بیرون و حتی تو روز بارونی یک گرمکن هم تنم نبود چه رسد به کاپشن عجب وضعی هر لحظه خیال میکردم دیر رسیدن من یعنی عقب ماندن از یک واقعه تاریخی .. هله بچه ی بوشهر !!! و رفتم و رفتم و رفتم تا اینکه (خودتون ببینید!!)

عجب همتی عجب تلاشی تا کنون به این اندازه دوستانی را اینچنین منسجم و هم آوا  برای رسیدن به حقشون ندیده بودم .. ناگفته نماند زمانی که باید حق تک تک دوستان بینشون تقسیم می شد من حضور نداشتم و از دیدن این صحنه ی تاریخی ناکام مموندم..

و اما در مسیر باز گشت هم تجربه های خوبی یاد گرفتم مثلا تجربه عکس گرفتن از یک کامیون که داره جلوی شما تو روز بارونی حرکت میکنه از یک طرف ترس از لغزندگی جاده و ترمز ناگهانی کامیون  و فاصله کم بخاطر نزدیک شدن به اون برای گرفتن عکس و از طرف دیگر ذوق عکاسی از پشت شیشه ماشین توی روز بارونی و هوای خوش ...

اون کار که تموم شد اما کار دیگری بلافاصله اومد خدا را شکر واقعا شکر که بیکار نبودم بیکاری واقعا سخته .. اما عاشق اونهایی هستم که توی محیط کار در کنار جدیت و تخصص برای انجام کارشون ذوق و شوق با هم بودن و خوش بودن رو هم رها نمی کنن اینجوری هم روحیه کار بالاست و هم کار زودتر تموم میشه شاید تعجب کنید که چطوری زودتر تموم میشه وقتی که بخشی از وقت کارتون با کارهای متفرقه پر بشه اما باور کنید اینجوری نیست باور کنید وقتی روحیه شاد باشه کار زودتر انجام میشه تا اینکه بحساب جدیت در کار بخوایم اخم و تخم کنیم ... یا بقول حافظ : گفت آسان گیر بر خود کارها کز روی طبع, سخت میگردد جهان بر مردمان سختکوش .!!!  و روی همین حساب توی محیط کارمون حسابی با یه ماک خوشگلی که تو محوطه پارک شده بود عکس یادگاری گرفتم یجورایی عقده ای بازی هههههههه این کار هم تو یک روز تموم شد و اینبار از داداش مهدیم لواشک گرفتم !! روز پنجشنبه کار رو تموم کردیم و صبح جمعه بود که رفتیم تا تو یک جلسه ای که بنام جوونها بود با حضور نماینده محترم شهرمون تو مجلس شرکت کنیم .. عجب جلسه پر باری بود بخصوص آخر جلسه که سرشار از کیک و آبمیوه شدیم ..  از شوخی های جدی گذشته جلسه خوبی بود تونستم حرف دلم رو درباره هلیله بزنم و درباره حضور جوانان بوشهری برای خوردن جوجه کباب به ازای دیوار نیروگاه افشاگری کنم .. مثل همیشه بچه های قایقرانی گوی سبقت رو از همه ربودند و یکی دو نفر از اونها حرف دل همه ما جوونهای بوشهری رو درباره کار و عدالت اجتماعی زدند و صدای بوشهر هم مثل همیشه منعکس کننده خوب این روایات بود دستشون درد نکنه اینم عکسش به هر حال اینم از صبح جمعه البته نا گفته نماند که بعد از ظهر تا شبش هم پای کار دیگه ای بودیم و ظهرش هم که باید جلوتر می گفتم رفتیم نماز جمعه من و پسر خالم .. خیلی کیف کردم مدتی بود نرفته بودم .. 

شب تو محل کار به یه تابلوی عجیب (البته برای من) برخوردم که حسابی منو بخنده وا داشت نمی دونم شاید بعضی ها بگن کودک درون و از این حرفها اما حسابی بعضی کارهای آدم بزرگها برام خنده داره البته فرق آدمبزرگ با آدم بزرگ رو حتما شما بزرگواران می دونید .. اما نگاه کنید به اونچه که منو خندوند : هیئت حسابرسی دیوان محاسبات !! به نظر شما آدمهایی که تو این اتاق هستن چه شکلی ان ؟ :)

و این کارم تموم شد و خواهرم زنگ زد که داره از رفسنجان محل دانشگاهش میاد خونه و مادرمم از خدا خواسته گفت یالا بریم شیراز پیشوازش البته مادرم بخاطر خواهرم نبود که گفت بریم شیراز بلکه خودش علاقه خاصی به رفتن به شیراز اونم توی هوای عالی اون موقع داشت و البته ما هم که از خدامون بود نفسی تازه کنیم این شد که براه افتادیم و رفتیم عجب هوایی عجب کیفی کردیم .. جای شما سبز چمنی !! جاده خیس و لغزنده بود ولی هوا عالی و دلپذیر  واقعا عالی بود برای کسی هم که می خواست از هوا و رانندگی لذت ببره و عجله نکنه خیلی خوب و دلچسب بود ..و تجربه ی دیگه اینکه با سرعت مناسب از رانندگی لذت بیشتری میبریم تا اینکه بخواهیم جاده رو با مسابقه رالی پاریس داکار اشتباه بگیریم ..ضمنا جریمه هم نمیشیم !!!

اما اونی که بیشتر از همه لذت این مسافرت رو تجربه کرد ، دختری بود بنام سارینا .اگر خنده ها و ذوق سارینا رو توی باغ ارم می دیدید بی شک می گفتید خوشبحال بچه ها عجب عالمی دارن ... بعدشم که برگشتیم و باز روز از نو و روزی از نو ... تاحالا اینقدر سرتون شلوغ بوده !! راستی یه خبر خوش برای هم استانیهام بالاخره سر و کله گاز توی استان و شهر ما هم پیدا شد فکر می کنم ما آخرین استانی باشیم که از گازی که از استان خودمون به کل کشور میره بهره مند میشیم باز هم خدارا شکر اونهمه وعده های آقای خاتمی به همت آقای احمدی نژاد محقق شد!! و این بود خلاصه ای از دو سه هفته زندگی من که فرصت شد تا امروز بنویسم .. والآنم نشستم و منتظر نظرات شما هستم ...


کلمات کلیدی:

?بازدید امروز: (3) ، بازدید دیروز: (22) ، کل بازدیدها: (130373)

ساخته شده توسط Rodrigo ترجمه شده به پارسی بلاگ توسط تیم پارسی بلاگ.

سرویس وبلاگ نویسی پارسی بلاگ