لطف کنید و حتما بخونید و نظر بدید ...
راستش تو این دو هفته اینقدر گرفتار بودم که به خیلی از کارهام نرسیدم و خیلی برنامه هامو لغو کردم و از صبح تا شب مشغول بودم برای همین رمق نوشتن چیزی رو نداشتم اما امروز صحنه ای دیدم که غیرتم رو تکون داد و علی رغم خستگی شدید اومدم تا درد دل کنم بخونید لطفا :
چند روزی بود که توی نیروگاه اتمی پروژه جدیدی شروع کرده بودیم ..
چیکار میشه کرد بالاخره باید یجوری نشون میدادم که بیکار نیستم .. بعد از خدمت دو تا کفش پاره کردم تا بتونم شغلی برای خودم دست و پا کنم و خوشحال و پر انرژی از این اداره به اون اداره , از این دفتر به اون کتاب , روزنامه , اینترنت و خلاصه همه چیز رو زیر و رو کردم .. اونم منی که همیشه شعار میدادم کار هست کارکن نیست .. بالاخره روزها شب شد و شب ها صبح .. از در میومدم داخل و باز تحمل حرفهای همیشگی که چرا بیکار نشستی مَرد , فقط هیکل گنده کردی و هیچ کاری نمیکنی .. دیگه احساس ممی کردم روز و شبم یکی شده همه تاریک و نا امن !! نه بیرون جایی برای رفتن با جیب خالی داشت و نه داخل جایی برای آرامش و سکوت! دل رو زدم به دریا .. یادش بخیر جناب سروان کاکا سلطانی فرمانده گروهان سربازیمون می گفت : می دونی چرا تو سربازی ازت بیگاری میکشن و کارهای بنظر دور از شآنت بهت می دن ؟ برای اینکه اگر فردا رفتی توی جامعه و کاری برای تخصص و علاقه ات وجود نداشت به یاد اینجا بیفتی و برای تهیه روزی تلاش بکنی و از هیچ کاری برای محتاج نشدنت عار نداشته باشی .
زمزمه حرفهای شیرین این پیرمرد هنوز پشت گوشم بود بهم امید میداد که نه اشکالی نداره که بخوای با کارهای سطح پایین زندگیتو بچرخونی و دستت جلوی کسی دراز نباشه .. اما نمی دونم چرا فرمانده بهم نگفت که اصلا چرا باید وضع کار اینجوری باشه ؟ شایدم من نپرسیدم ! نمیدونم .
کلمات کلیدی: انرژی هسته ای نی انبان بوشهر ایران
ساخته شده توسط Rodrigo ترجمه شده
به پارسی بلاگ توسط تیم پارسی بلاگ.