88/6/21:: 12:9 صبح
صادق میگلی
دیدگاه
بی سر و سامان به زندانم علی
خسته و زندانی جانم علی
نور حق در دل ولی پابند دام
مانده در صحرای احزانم علی
گه بمستی گه خموشی گه به آه
شکوه می سازم زدورانم علی
تا که نامت آیدم بر جان و دل
می شود آرامه جانم علی
در سماء و در ثناء و در سماع
فراغ از امکان و انکارم علی
هرکجا گویم علی گیرد مرا
عیش و نوش و مستی جانم علی
ذوالفقار و ذوالجمال و ذوالجلال
گوش و چشم و راه و فرمانم علی
بر زبانم جمله نامش شد روان
دم به دم گویم علی جانم علی
کلمات کلیدی: