شبکه اجتماعی پارسی زبانانپارسی یار

پيام

+ کربلا نتيجه دوري از ولايت بود ...
و او گفت : اگر دين نداريد لااقل آزادمرد باشيد . . .
گفتند او مجنون است .. گفتند او بدنبال مقام و منسب است .. گفتند قدرت طلبي او را به نابودي کشانده !!! ../ گفت :
آنکس که تو را شناخت جان را چه کند / فرزند و عيال و خان و مان را چه کند / ديوانه کني هر دو جهانش بخشي / ديوانه تو هر دو جهان را چه کند
گفتند : او خارجيست و ما با يک خارجي ميجنگيم .. گفت : مگر نميدانيد که من پسر حيدرم , زهراست مادرم , نامم بود حسين و ثبت پيامبرم .......(دمام ها و بوقها بصدا در آمد -- بلند تر بزنيد تا نشنوند تا کور که هستند کر هم باشند اين جماعت بلند تر بزنيد) ... آيا نمي دانستند . . . ؟ - " آري مي دانستند اما . . . "
سه روز ديگر
وقتي ولايت را گم کنيم .. وقتي از دايره ولايت خارج بشيم .. وقتي خودمان را بالاتر از ولايت بدانيم .. وقتي از محور ولايت دور بشيم ميدونيد چي ميشه ؟
يک روز دندان پيامبرمون ميشکنه .. يک روز فرق خليفه مسلمين ميشکافه ... يک روز پهلوي يادگار رسول الله پاره ميشه .. يک روز جگر ثبت اکبر رسول الله پاره ميشه و در اوج مظلوميت گرگ صفتها به حکومت ميرسند .. يک روز هم کربلا غرق در خون ميشه و ...
در احُد جنگ بخوبي پيش ميرفت سپاه اسلام با وجود تعداد اندک اما به ياري خدا پيروزمندانه مي تاخت و دشمن را سرنگون مي کرد ... ولي زمان گفته بود در هر حال جبهه غربي کوه را تا دفع فتنه رها نکنيد ... عده اي که آنجا بودند گمان کردند که کار تمام شده نگهبانها تفسير به راي کردند حرف خودشان را به حکم مولايشان ترجيح دادند ...
جبهه را رها کرده و در پي غنيمت رفتند .. و دشمن از همانجا , همان نقطه اي که از دستور ولي زمان سرپيچي شده بود نفوذ کرد و . . . (مي رفت که پيامبر (ص) کشته شود .. حتي عده اي گفتند پيامبر کشته شد !! علي (ع) شتابان رسيد و مولايش را با دهاني خونين يافت و چون شير دژم کفتارها را دورکرد)
اين الطالب بدم المقتول کربلا
در بوشهر از ديرباز مراسم گرم و پر شوري برپاست که به يک فرهنگ عمومي در منطقه جنوب از خوزستان تا هرمزگان و جنوب کرمان بدل شده است
نوحه سرايي که امروزه آنرا با مداحي معرفي مي کنند اما در حقيقت همان نوحه سرايي کلمه مناسب تري براي اين کار است در جنوب کشور از سبک و روش خاصي بهره ميبرد که تقريبا در تمام نقاط جنوب کشور بصورت يک فرهنگ عام در آمده ... نوحه خواني .. چاوشي خواني , سينه زني و دمام زني از رسوم ديرينه مردم جنوب ايران است
اين سبک عزاداري که به عزاداري بوشهري معروف بوده و بيشتر با نام بخشو آشنا مي باشند در نواحي جنوبي خوزستان - استان بوشهر - بندرعباس و بنادر غربي استان هرمزگان - جنوب کرمان اعم از مناطق جيرفت ,حاجي آباد و ... مي باشد
"بخشو" يا "جهانبخش کردي زاده " صداي فراموش نشدني محرم و چاوشي در جنوب کشور ... ردي که صداي حزينش دل هر شنونده اي را مي لرزاند و ابر چشمها را به باريدن مي گرفت
اين آيين و سنت هاست که ما را با گذشته خود پيوند ميزند و پاي بندي به اين ارزشها ضامن بقاي فرهنگ اصيل کربلاست
به او گفتند : در مکه (حرم امن الهي) بمان تا به تو آسيبي نرسد و به کوفه نرو ... گفت : اينها پيش از اين هم حرم امن الهي را از خون شيعيان پدرم رنگين کرده و حرمت خانه را شکسته اند . واگر بمانم باز هم حرمت حرم را ميشکنند و من نمي خواهم که اين کار تکرار شود .. پس بسوي کوفه رهسپار مي شوم
دمام چيست : دمام سازيست کوبه اي که با دست و با چوب تراشيده شده بر آن مي کوبند .. دمام استوانه ايست چوبين که سر و ته آن را با پوست بز يا گوسفند مي پوشانند
تاريخچه دمام : دمام در اصل سازيست واراتي که از آفريقا وارد شبه جزيره عرب و از آنجا وارد خوزستان و سپس بوشهر شده است
افسوس از ...
افسوس که نامه جواني طي شد * آن تازه بهار زندگاني دي شد (آقاي يزدي)
دمام زني نماد جنگ و روايتگر صحنه پيکار است
همه چيز با صداي شيپور (بوق) آغاز شده و پس از دوبار نواختن .. صداي دمام ها بلند مي شود ... صداي بوق همان شيپور آغاز جنگ است و صداي دمام صداي سهمگين و بلند تاخت اسبهاي جنگي است که به سوي ميدان يورش ميبرند و سپس صداي سنج ... سنج همان دو صفحه کوچک فلزي که صداي برخورد آن ما را به ياد چکاچاک شمشيرها مي اندازد (همگي تصويري از ميدان نبرد)
اگر در مکاني باشي که دمام زني اجرا مي شود و چشمانت را ببندي و از نزديک گوش کني بي شک تصوير ميدان جنگ را در ذهنت خواهي ديد
اين تصوير سازي مردم را از خانه ها بيرون مي کشد گويي هياهويي رخ داده گويي حقيقتا جنگي رخ داده... مردم با عجله خود را مي رسانند و هريک از ديگري براي رسيدن به صحنه سبقت مي گيرد و همه جمع مي شوند تا پس از اتمام دمام زني که به قصد جمع کردن مردم و با خبر کردن آنان است به سوگواري بپردازند
و آنها گفتند : بيا که ما از اين فاسقِ فاجر (اميرالمومنين يزيدبن معاويه ابن ابي سفيان !!!) به جان آمده ايم و جز تو اميدي به دنيا و عقبايمان نداريم ..
متن نامه کوفيان به امام حسين(ع)......http://daneshnameh.roshd.ir/mavara/mavara-index.php?page=%D9%86%D8%A7%D9%85%D9%87+%D9%87%D8%A7%DB%8C+%DA%A9%D9%88%D9%81%DB%8C%D8%A7%D9%86+%D8%A8%D9%87+%D8%A7%D9%85%D8%A7%D9%85+%D8%AD%D8%B3%DB%8C%D9%86+%D8%B9%D9%84%DB%8C%D9%87+%D8%A7%D9%84%D8%B3%D9%84%D8%A7%D9%85&SSOReturnPage=Check&Rand=0
« بسم الله الرحمن الرحيم اين نامه‌اي از سليمان بن صرد خزاعي و مسيب بن نجبه و رفاعة بن شداد بجلي و حبيب مظاهر و شيعيان با ايمان او و مسلمانان کوفه به حسين بن علي عليه السلام است.
سلام بر حسين(ع) و عاشوراي حسين
درود بر تو! خدايي را که هيچ کس جز او شايسته پرستش نيست، براي وجود تو سپاس مي‌گوييم. خدايي را که دشمن ستمکار و سرکش شما را درهم شکست و نابود کرد، مي‌ستاييم.
دشمني که بر اين امت يورش برده، خلافت بر آنان را به زور ربوده، اموال آنان را گرفته و بدون رضايت آنان، خود را فرمانرواي آنان کرده بود. او نيکان و بزرگان را کناري نهاده و بدکاران و اشرار را بر جاي آنها نشانده و اموال خدا را به دست گردنکشان و ثروتمندان داده بود. لعنت و نابودي بر او باد، همچنان‌که قوم ثمود لعنت و نابود شدند.
به‌راستي که ما پيشوايي نداريم. پس به سوي ما بشتاب! اميد است که خداوند به وسيله تو ما را گرد حق جمع کند. نعمان بن بشير، فرماندار يزيد و نماينده بني اميه، در قصر فرمانداري است ولي ما در روزهاي جمعه و عيد با او نماز نمي‌خوانيم. اگر بدانيم که به سوي ما حرکت کرده‌اي، او را از شهر کوفه بيرون خواهيم کرد و اگر خدا بخواهد به شام خواهيم فرستاد.»
و گفتند : به سرعت به نزد ما بشتاب؛ زيرا مردم چشم به راه تو هستند و انديشه‌اي جز تو ندارند. پس بشتاب، بشتاب، بشتاب، والسلام
پيامبر (ص) فرموده بود : فرزند همين عقيل(مسلم) در راه دوستي فرزند تو فدا مي‌شود و چشمان مؤمنين براي او گريان خواهد شد و ملائکه بر او درود مي‌فرستند.
ميگويند : از 18000 گذشته بود نامه کوفيان .. و امام مرتب از اوضاع خبر مي گرفت هرچند رفتن از مکه امري غير قابل تغيير بود!!
بر مشامم مي رسد هر لحظه بوي کربلا // بر دلم ترسم بماند آرزوي کربلا
تشنه آب فراتم اي عجل مهلت بده // تا بگيرم در بغل قبر شهيد کربلا
اينهم هديه عاشورايي http://www.yas-86.blogfa.com/post-2.aspx
و امام مسلم ابن عقيل بن ابيطالب را مامور کرد تا زمينه ساز تاريخ کربلا باشد .
دنباله اش باشد براي شبهاي بعد اما در شب آخر يک سوال مهم و اساسي دارم که اگر اين فيد را دنبال کنيد متوجه خواهيد شد... سوالي به تلخي حق و به شيريني عمل صالح
شهيد مهدى باكرى: هميشه به ياد خدا باشيد و فرامين خدا را عمل كنيد. پشتيبان و از ته قلب، مقلد امام(ره) باشيد، اهميت زياد به دعاها و مجالس ياد اباعبدالله(ع) و شهدا بدهيد كه راه سعادت و توشعه آخرت است.
همواره تربيت حسيني و زينبي بيابيد و رسالت آنها را رسالت خود بدانيد و فرزندان خود را نيز هما نگونه تربيت كنيد كه سربازاني با ايمان و عاشق شهادت و علمداراني صالح و وارث حضرت ابوالفضل(ع) براي اسلام بار بيايند.
درود بر شما آقاي خدادادي .. جناب مطهري فرمودند حسين 1400 سال پيش مرد .. حسين زمانه خودت را بشناس ... يزيد زمانه خودت را بشناس .. (کل يوم عاشورا و کل ارض کربلا)
" دو روز ديگه تا فرصتي جديد براي خودسازي "
مسلم بن عقيل بن ابي طالب - وقتي فرستادگان و نامه‌هاي کوفيان از حد گذشت و تعداد نامه‌هاي آنان به دوازده هزار رسيد، امام حسين (عليه السلام) در جواب آنان نامه‌اي بدين گونه نوشت: "من برادر، پسرعمو و شخص مورد اعتماد خاندانم، مسلم بن عقيل را به سوي شما فرستادم... ."
او را با قيس بن مسهر صيداوي و ... براي بيعت گرفتن راهي کوفه نمود و حضرت مسلم را به تقوا، حسن تدبير و مدارا نمودن مأمور کرد به مسلم فرمود: چنانچه ديدي مردم کوفه درباره بيعت با من متحد بودند، جريان را برايم بنويس
حضرت مسلم بنا به فرمان امام به سمت کوفه حرکت نمود. پس از رسيدن به کوفه مردم، اظهار مسرت و خوشحالي کردند و دسته دسته به حضور آن حضرت آمدند. مسلم نامه امام را براي آنان تلاوت کرد و ايشان با شنيدن مضمون نامه، گريان شدند و با مسلم بيعت نمودند. آنهم چه بيعيتي !!!
بعد از اين جريان بود که مسلم براي امام حسين(عليه السلام) نامه نوشت که: من تا کنون از هيجده هزار نفر براي شما بيعت گرفته‌ام، چنانچه به اين سرزمين بياييد، مناسب است. چون خبر مسلم و جريان بيعت گرفتن آن حضرت در کوفه منتشر شد، نعمان بن بشير که از طرف معاويه و يزيد، والي کوفه بود مردم را از ملاقات با مسلم برحذر داشت، ولي مردم به او اعتنايي نکردند
امام خميني(ره): محرم را زنده نگه داريد، ما هرچه داريم از محرم داريم. محرم و صفر است كه اسلام را زنده نگهداشته است.
افرادي چون عبدالله بن مسلم بن ربيعه که هوادار بني اميه بودند، وقتي ضعف نعمان را ديدند، اوضاع کوفه را براي يزيد نوشتند و تقاضاي والي مقتدري کردند. و يزيد نيز عبيدالله بن زياد را براي کوفه در نظر گرفت. ابن زياد با چهره‌اي ناشناس وارد کوفه شد. به مسجد رفت و به تهديد مخالفين و تطميع آنان در صورت آرامش و وفاداري پرداخت.
اين سياست به زودي در ميان مردم سست ايمان کوفه موثر افتاد و جو کوفه به نفع ابن زياد تغيير يافت،
با تندي و تشر مردم را ترساندند و چه ترساندي مسلم تا ظهر 18000 نفر مرد را در کنار خود ميديد و مغرب که در مسجد کوفه براي نماز رفت و پيشنماز ايستاد مردم دسته دسته از گرد و پشت سر او پا فرار مي گذاشتند تا که نمازش را سلام داد جز دو سه نفر کسي پشت سرش نبود !!!
حال - ما در کجاي اين داستانيم ؟ آيا تنها مردماني که در کوفه بودند سزاوار نکوهش هستند ..؟ آيا داستان کوفه و کربلا و ... تمام شده است ؟ .. آيا جز اين است که بي تفاوتي نسبت به مولا و امامشان آنها را روسياه تاريخ کرد ؟
عده اي چون عايشه کينه به دل گرفتند ... عده اي چون اشعث بدنبال انتقام رفتند ... عده اي چون ابوموسي اشعري علم خويش را مايه ي جهل خويش قرار دادند ..عده اي چون معاويه تزوير کردند ... عده اي چون ابن ملجم افراط پيشه کردند و همه و همه دست به دست هم دادند و به يک اندازه در دوري از ولايت سهيم بودند
و مسلم تنها ماند ....
او را محاصره کردند ... کسي جرأت نداشت نزديکش شود ... او از نوجواني پر زور و بي باک بو د
تا اينکه از بالاي ديوار پشت سرش سنگي بر سر او کوبيدند .. ديگر توان ايستادن نداشت . باز هم کسي جرات نمي کرد راحت به او نزديک شود چون شيري زخمي که در ميان گله اي کفتار گير افتاده باشد مي غريد .. تا بالاخره از درد و خستگي از هوش رفت
به عمر بن سعد وقاص كه از خويشان او بود، رو كرد و به او گفت من در كوفه هفتصد درهم قرض گرفتم آن را به حساب دارائي خودم در مدينه بپرداز و جسد مرا از ابن زياد بگير و به خاك بسپار و كسي را نزد حسين بفرست كه او را برگرداند عمر بن سعد وصيت او را به ابن زياد گفت ابن زياد گفت وصيت او را به همگي انجام بده ولي درباره جسد او، وصيتش را نمي پذيرم .
مسلم را به بالاي قصر بردند مسلم استغفار نمود ابتدا سرش را بريدند . كشنده او بكيربن حمران بود. سرش را از بالاي قصر به پائين انداختند و سپس بدن مباركش را .
سپس هاني بن عروه را به بازار بردند و دست بسته گردن زندند هاني وقتي در قصر اسير بود 4 هزار زره پوش و 8 هزار پياده دنبال او و مطيع او بودند و به روايتي ديگر هم پيمانان او 30 هزار نفر قيد شده است ولي در اين موقع همه از ترس پاسخ ياري او را نداند) هاني بن عروه در سن 89 سالگي شهيد شد و پيامبر را درك كرده بود
سپس ابن زياد سر هر دو را براي يزيد فرستاد و نامه تشكري از يزيد دريافت كرد مسلم بن عقيل روز چهارشنبه (شب عرفه) نهم ذي الحجه سال 60 به شهادت رسيد و همان روز امام حسين (ع) از مكه به كوفه حركت كرد.
وقتي ولايت را گم کنيم .. وقتي از دايره ولايت خارج بشيم .. وقتي خودمان را بالاتر از ولايت بدانيم .. وقتي از محور ولايت دور بشيم ميدونيد چي ميشه ؟
يک روز دندان پيامبرمون ميشکنه .. يک روز فرق خليفه مسلمين ميشکافه ... يک روز پهلوي يادگار رسول الله پاره ميشه .. يک روز جگر ثبت اکبر رسول الله پاره ميشه و در اوج مظلوميت گرگ صفتها به حکومت ميرسند .. يک روز هم کربلا غرق در خون ميشه و ...
کربلا نتيجه صفين بود .. نتيجه دوري از ولايت ... نتيجه افراط و تفريط .. نتيجه بر سر کار آمدن جاهلان و کنار زدن عاقلان .. نتيجه جهل دوستداران و تزوير دشمنان
يک روز ديگر تا فرصتي دوباره براي خودسازي
پيامبر اسلام گريست تا آن که اشکهايش بر سينه اش ريخت و فرمود: " به سوي خدا شکايت مي برم، از آنچه که خاندانم پس از من مي بينند."
بسم الله الرحمن الرحيم از حسين بن على، به جماعت مؤمنان و مسلمانان; اما بعد، سعيد و هانى، با نامه‏هايتان نزد من آمدند. آنان آخرين كسانى بودند از فرستادگانتان كه نزد من آمدند. من تمام مقصود و هدفى را كه ذكر كرده بوديد فهميدم.
بيشتر سخن شما اين بود كه: ما را امام و پيشوايى نيست، پس بشتاب! شايد خدا ما را به واسطه تو بر هدايت، هماهنگ و مجتمع كند
به جانم سوگند پيشوا و امام، تنها و تنها كسى است كه به كتاب خدا حكم و عمل كند و به قسط رفتار نمايد و به حق، گردن بنهد و خود را وقف و پايبند فرمان خدا سازد، والسلام.
اين کاروان نيست که پيش مي رود؛ حادثه است. اين بيابان هاي داغ است که گام هاي کاروان را به دوش مي کشد. اين ظهر دم کرده بيابان هاي تفتيده اتفاق است که بر تن دقايق، عرق کرده است. کاروان، آرام آرام رهسپار مي شود با صداي زنگ شتران و شيهه اسبان. کربلا، نفس نفس مي زند و فرات، تشنه تر از هميشه، در خويش مي جوشد و سر بر جداره ها مي کوبد.
يک سو کعبه با حالتي محزون و يک سو کربلا با سينه اي پاره پاره.
اين اولين و آخرين حجي است که نيمه تمام، به پرواز مي انجامد. کعبه در هياهوي اشتياق زائران، روي پاشنه مي چرخد و کاروان خورشيد را بدرقه مي کند. سايه هاي دشمن، شمشير کشيده اند و انتقام را انتظار مي کشند. بيابان، همچنان کاروان را با چشم هايي رنجور نگاه مي کند. آفتابِ غريبه، سخت تر مي تابد و خاک، بي تاب تر مي شود.
کاروان، راهي شده اند؛ راهيِ راهي که پايانش تصويري از آتش است و خون، تصويري از کبوتران بي بال و پروانه هاي سوخته، تصويري از خيمه هاي سوخته و کابوس کودکانِ بي پناه. هدف، نور است. چاره اي نيست؛ حج نيمه تمام رها شده است تا طوافي به مراتب گسترده تر انجام شود ـ طوافي حول محور شهادت ـ .
بوي بهشت مي وزد و کاروان را با خود مي برد. نسيمي نيست؛ در هوايي سخت فشرده و پلک هايي بي تاب. خورشيد، راه را نشان مي دهد و بهار، سراسيمه دنبال کاروان مي رود.
تبِ تند بيابان، ريگزارها و شنزارهاي داغ و تفتيده، آغوش فرو بسته کعبه و آغوشِ گشوده کربلا ـ اين آغاز ماجرايي ست که پايان نخواهد داشت ـ. نفسي باقي نيست تا فريادي برآورم از جگر، شفق از هميشه با چشم هايي ملتهب، واقعه را بر چهره چنگ مي زند. «لبيک... اللهم لبيک...» شهادت، روبه روي دقايق نفس مي زند.
شعري برايت خواهم گفت، امير قافله نور! درنگ کن. از اين شهر که بگذري، بي زخم نخواهي ماند. فداي دل شکستگي هايت شعري براي دل شکسته ات خواهم گفت. زخم هاي توست که آيينه روشن فردا مي شود. حاجي حج تمام نکرده! «لبيک، لبيکِ» تو باشد براي سرزمين کربلا.
طواف تو باشد آنجا که به گِرد خيمه طفلان مي چرخي و خار از سر راهشان برمي داري. از سخاوت زمزم سيراب شو؛ فرات، برايت زمزم نمي شود.
اما اينجا کجاست .. اين خاک بوي عجيبي دارد ...
روز دوم محرم الحرام سال شصت و يكم هجرت
فردا حسين در کربلاست . . .
بايد امشب با خودم اتمام حجت کنم ... اين محرم در کدام سوي ميدان مي ايستم ... حسيني ام يا يزيدي ... ولايي ام يا دور از ولايت ... باز آمال و محال باز فيلسوف و سوال اينقدر پا پيچم نشو ...
شايد باز هم نور خيمه را خاموش کني تا بتوانم از کنارت بگريزم ... شايد هم به کاسه آشي ديگر از طلاي تزوير بني اميه رو در رويت بايستم ... شايد چون حُر در آخرين لحظه شير پاک مادرم بدادم برسد و به حريت برسم ... شايد هم اشک بريزم و بگويم دوستت دارم و بر پيشاني ات سنگ بزنم !! ... شايد از کنارت بگريزم و بعد توبه کنم و مختار وار پي انتقام از نفس خويش باشم
شايد از ميدان بگريزم و همه جا جار بزنم که من با او بودم ... شايد هم از ميدان بگريزم و همه جا جار بزنم من ضد او بودم و جيببم را از بذل و بخشش اميرامومنين يزيد بن معاويه !!! پر کنم !! .... شايد چون مسيحي نو عروسم را رها کنم و در پي نداي هل من ناصرت سر از پا نشناسم ... شايد هم .. شايد هم همان بکنم که پسر ذي الجوشن با تو کرد ... آيا چنين باشم ...معاذالله
عمر بن سعد همه خويشاوندي اش را با تو به ملک ري فروخت .. من که خويشت نيستم و جز اشک ندامتي که براي گمراهي خودم از ديده ام مي چکد چيزي ندارم .. آيا محبتت را به من مي فروشي ؟
راستي زيارتت قبول , شنيده ام از گرد کعبه مي آيي حاجي , اما خبر داري که قرار است کعبه عشاق شوي ؟
مشعر حق عظم منا كرده اي ..... كعبه شش گوشه بنا كرده اي
قوم به حج رفته به حج رفته اند بي تو در اين واديه كج رفته اند ..... كعبه تويي كعبه بجز سنگ نيست آينه اي مثل تو بيرنگ نيست
جگرم از مصيبت تو نيست که ميسوزد . سوز جگرم از اين است که مي شناسمت و آنها نيز تو را مي شناختند ... آيا نمي دانستند که تو اهل بيت رسول اللهي ..آري مي دانستند اما ...!! و من نيز ميدانم ..آه چه درديست که بداني و ... .
هر سال به اين مي انديشم که امسال در کدام سوي ميدان ايستاده ام و تصور اينکه مبادا راهي براي بازگشت نمانده باشد وجودم را به آتش مي کشد ... تو که دست مرا رد نمي کني !! مي کني ؟ ... مگر از شما نبود که مي گفت حتي در حال مستي هم از ما اهل بيت روي گردان نباشد .. الهم اغفر لي الذنوب التي تقطع الرجاع . .
بي سر و سامان توام يا حسين .. دست به دامان توام يا حسين .. جان علي سلسله بندم نكن .. گردم از خاك بلندم نكن
ما اين جا ايستاده ايم و نداي خود را به گوش آمريكايي ها مي رسانيم. هر چند كه آمريكايي ها نمي فهمند كه معني لبيك يا حسين چيست . لبيك يا حسين را بسيار از ما شنيده اند. لبيك يا حسين يعني تو در معركه جنگ هستي، هر چند كه تنهايي و مردم تو را رها كرده باشند و تو را متهم و خوار شمرند.
لبيك يا حسين يعني مادري فرزندش را به ميدان دفاع مي فرستد و آن گاه كه فرزندش شهيد شد و سر بريده اش به مادر داده شد، مادر سر را به خانه برده و خاك و خون آن را پاك كرده و به سر بگويد: «از تو راضي هستم. پروردگار، چهره‌ات را روشن بدارد، همان طور كه نزد فاطمه‌ي زهرا (سلام الله عليها) مرا روز قيامت رو سپيد كردي.»
لبيك يا حسين يعني مادري، همسري يا خواهري مي آيد تا پسر،‌ همسر يا برادر خود را لباس رزم بپوشاند و به ميدان رزم روانه كند. لبيك يا حسين يعني زينب عليها سلام به برادرش حسين عليه السلام جواز آرزو و شهادت را ببخشد. لبيك يا حسين يعني اين.
لبيك يا حسين يعني اين. و به اين كلام خاتمه مي دهيم تا همه بشنوند: هر كجاي دنيا كه به ما نياز باشد، ما حاضريم. و ما تنها كفن پوش نخواهيم بود. بلكه ما همراه كفن، اسلحه حمل خواهيم كرد.
و در نهايت مي گوييم: «لبيك يا حسين» و اين است معناي هر يا حسين ما./ سيد حسن نصرالله
اما قصه من کمي فرق داره .. قصه من قصه گون و نسيم .. قصه رفتن و ماندن ... قصه پا در گل ايستادن ... قصه همه آرزويم اما چه کنم که بسته پايم ..
کج رفتن ريشه در فکر و انديشه ما دارد و فکر و انديشه از روحيات و خلق و خوي ما تاثير مي پذيرد و تغيير مي کند
و روحيات و خلق و خوي ما نيز با رفتار ما تغيير مي کند .
ببينيم آنها که يار محمد(ص) بودند در حق علي(ع) چه کردند . و آنها که با علي(ع) بودند با حسن(ع) چه رفتار نمودند . و حسين (ع) را در چه راهي قرار دادند ..
آنها نه از اسلام و نه از قرآن و نه از نبي اکرم(ص) بيگانه نبودند ... آنها نا دانسته رفتار نمي کردند .. آنان نا خواسته وارد کارزار نشدند .. همه مي دانستند .. مي خواستند .. در اختيارشان بود .. خبر داشتند .. حجت بر آنها تمام بود .. آري مي دانستند اما . . .
پاسخ اين اما همان خلق و خوست که تغيير مي کند .. رفتار نيز پيرو خلق و خوست ... آنها همه به نوعي گرفتار هوسي بودند .. هوس مال و جا و قدرت و مکنت و ثروت و شهرت و مقام و منسب . . .
تاريخ از آغاز تا کنون يکيست ... تاريخ صحنه تکرار هاست .. و کان الانسان ظلوما جهولا
همه چيز تکرار مي شود باز روز عاشورا و باز صحنه کربلا و باز يزيد و باز امام حسين(ع) و باز من و تويي که بر راه انتخاب مانده ايم انتخابي که در عمل باشد و نه بر زبان ... يزيد زمانه خود را بشناس , حسين زمانه خود را درياب .. بشنو فرياد هل من ناصرش را و ببين اينبار در کدام سوي ميداني ..
همه روزها عاشوراست و همه زمينها کربلا و حسينها و يزيد ها تا قيامت ادامه دارند ... فرزند زمان خويشتن باش و حسين(ع) زمانه خويش را درياب ... اين همان هيبي است که هميشه تنم را مي لرزاند ... امسال من حسيني ام ؟
هرگاه دعايم به اينجا مي رسد که الهم العن اول ظالم ... تنم مي لرزد ...
يا حميد بحق محمد يا عالي بحق علي يا فاطر بحق فاطمة يا محسن بحق الحسن و يا قديم الاحسان بحق الحسين
محرم شروع شده ... غروب دوم محرم حسين در کربلاست .. عزيزان فرصت زيادي براي انتخاب نمانده ... بگو بگو ... بگو کدام سوي ميداني .... شايد اين آخرين فرصتت باشد
و چون به آن زمين رسيد پرسيد كه اين زمين چه نام دارد؟ عرض كردند كربلا مي‌نامندش، چون حضرت نام كربلا شنيد گفت: اّلّلهُمَّ اِنّ اَعُوذُبِكَ مِنَ الْكَرْبِ وَالْبَلآءِ
اي بنازم بخشو ...صادق جان اگر داري بفرست برامنوحه هاي اين مرد بزرگ را.
چشم برات مي فرستم اندکي صبر سحر نزديک است
http://www.yas-86.blogfa.com/post-2.aspx بفرما خليل جان الوعده وفا
البته تعداد بيشتري داشتم که بعلت کيفيت نا مطلوب قرار دادخ نشد .. شرمنده
ممنونم .. كلي حال مي كنم با مرحوم بخشــــــــــــــــــــــــــو
و چون به آن زمين رسيد پرسيد كه اين زمين چه نام دارد؟ عرض كردند كربلا مي‌نامندش، چون حضرت نام كربلا شنيد گفت: اّلّلهُمَّ اِنّ اَعُوذُبِكَ مِنَ الْكَرْبِ وَالْبَلآءِ
پس فرمود كه اين موضوع كرب و بلا و محل محنت و عنا است فرود آئيد كه اينجا منزل و محل خيام ما است، و اين زمين جاي ريختن خون ما است. و در اين مكان واقع خواهد شد قبرهاي ما
همرهان گر اين زمين کربلاست .. بار بگشاييد ياران بار بگشاييد يار
عمر بن سعد .. امروز خواب ملک ري ميبيند و کشتن پسر عمش عباس را .. بين اين و آن مردد مانده .. کليد ملک ري در قتل حسين بن علي(ع) ثبت رسول الله(ص) .. ابن زياد به او قول داده !!! اما راه ري گويي از کربلا مي گذرد !
لحظه اي به ياد جوانيش مي افتاد که اميرالمومنين علي بن ابيطالب (ع) به او فرموده بود واي بر تو يابن سعد چگونه خواهي بود در روزي كه مردد شوي مابين جنت و نار و تو اختيار جهنم كني.
حال عمربن سعد با تو ميگويم ... امسال چگونه اي در اين محرم با کدام ملک و مقام در پي قتل حسين زمانه خود افتاده اي .. چگونه اي عمر بن سعد ؟!
يادم هست به ابن زياد گفتي مرا يك شب مهلت ده تا در كار خويش تاملي كنم .. حال چند شب از آن يک شب مي گذرد که در حراس و انتظار عذاب اليم خدا گرفتاري ؟
راستي ملک ري به اين همه لعن و نفرين مي ارزيد.؟ خوش بحالت شهره تاريخ شدي در کتابها نامت نوشته اند و از تو روايتها شده .. حال به من بگو چگونه اي ؟؟
آخرالامر شقاوت بر او غالب گشته جنگ سيدالشهداء عليه السلام را به تمناي ملك ري اختيار كرد، روز ديگر به نزد ابن زياد رفت و قتل امام عليه السلام را بر عهده گرفت پس ابن زياد با لشكر عظيم او را به جنگ حضرت امام حسين عليه السلام روانه كرد.
اي كوفيان چه شد سخن بيعت حسين و آن نامه ها و آرزوي خدمت حسين. اي قوم بي حيا چه شد آن شوق و اشتياق آن جد و جهد در طلب حضرت حسين
خيمه ها بر افراشته شد گويي اينجا همان منزليست که رسول الله گفت ... راستي من کجاي ميدانم ؟
خدايا يعني ميشه امسال خيمه دلم رو کنار خيمه هاي ابي عبدلله برپاکنم ...
زمين کربلا براي دل همه ما جا داره ....................... هميشه
و گفت : بارها را بگشاييد اينجا همان منزل کرب و بلاي ما اهل بيت است .. اينجا همان مکانيست که خون ما در آن جاري مي شود و جسدمان در آن مدفون مي گردد و زينب .. امان از دل زينب ...
گفته بودند حال که خبر کشته شدن مسلم و بي وفايي کوفيان و شقاوت ابن زياد را شنيدي پس از راهي که ميروي منصرف شو .... .... اما خبر نداشتند که مسلم را فرستاده بود تا مطمئن شود وعده شهادتش نزديک است
پسر عمو مبادا كوفه آيي كه باشد كوفيان را بي وفايي اگر آيي تو را تنها گذارند به پيش دشمنانت واگذارند ز كوفي بي وفاتر من نديدم كه من شهري همه دشمن نديدم ...
گفتم حسين(ع) را دوست دارم , گفتند آيا همانگونه دوستش داري که 18000 نامه کوفيان برايش روايت کرده بودند ؟
هان اي محب اهل بيت(ع) تا کجا بدنبال نامت مي کشي .. تا از مالت بگذري .... يا از آبرويت بگذي .... يا از جانت بگذري ... يا از عزيزانت بگذري ........ خنديد و رفت..!
هان اي ابن سعد به کجا چنين شتاباني ؟ - به کربلا
تو را به کربلا چه کار ؟ در آن بيابان به دنبال چه مي گردي ؟ --- بدنبال ملک ري!!
ملک ري ؟ -- آري ملک ري !!
آيا کسي تو را فريب داده يا راه را گم کرده اي ؟ ملک ري که از کربلا نمي گذرد ؟ -- نه کسي فريبم داده نه راه را گم کرده ام .. امير عبيدلله ابن زياد راهي جديد احداث کرده که مستقيم از کربلا به ري مي رود !!
عجيب است کربلا و ملک ري !! --- تعجب نکن کليد ملک ري تنها در کربلاست !!
کليد ملک ري ؟ کليد ملک ري ديگر چيست ... ؟ ---- سر حسين بن علي (ع)
و با لشکري انبوه بسوي کربلا تاخت...
(باز گرديم به کربلا)
نيمه هاي روز، همچنان که راه مي‌رفتند، يکي از همراهان امام گفت:« الله اکبر » امام حسين عليه السلام فرمود:« چرا تکبير گفتي؟» عرض کرد:« نخلستان ديدم.» گروهي از اصحاب گفتند:« به خدا سوگند، ما هرگز در اين سرزمين، درخت خرما نديده‌ايم.» امام فرمود:« پس چه مي‌بينيد؟»
گفتند:« به خدا سوگند آنچه مي‌بينيم، تعداد زيادي اسب است.» فرمود:« به خدا من نيز همان را مي‌بينم.» آن گاه فرمود:« اينجا پناهگاهي نداريم که به آن پناه ببريم؟» برخي از اصحاب گفتند:« بله، داريم. توقفگاه « ذوحسم » سمت چپ ماست. اگر به آن جا برويم، تپه‌اي است که مي توان از يک سو با اين لشگر مواجه شد.» امام به راه افتاد و اصحابش نيز به دنبالش به سوي ذوحسم رفتند.
چيزي نگذشت که گردن اسبان نيز از دور پيدا شد. لشگريان ابن زياد، چون ديدند کاروان امام حسين عليه السلام، راه خود را کج کرده است، آنان نيز راه خود را کج کردند و براي تصرف ذوحسم شتاب کردند اما کاروان امام زودتر به انجا رسيد و آن را تصرف کرد.
امام که با کاروانش زودتر به انجا رسيده بود، دستور داد خيمه‌ها را در آن جا بر پا کردند. حر با لشگريانش که حدود هزار اسب سوار بودند، در گرماي طاقت فرساي ظهر در برابر حسين عليه السلام ايستاد. امام و يارانش عمامه‌ها را بر سر و شمشيرها را به کمر بستند. اما پيش از اينکه نبردي در گيرد، امام عليه السلام که آثار تشنگي را در لشگر حر مشاهده فرمود، به اصحاب خود دستور داد:
« اين مردم و اسبان‌شان را آب بدهيد و سيرابشان کنيد.»
عصر شده بود و امام حسين عليه السلام و لشگر حر در راه کربلا در برابر هم قرار گرفته بودند. امام به سپاهش فرمود آماده رفتن شوند، آن گاه به منادي خود فرمود براي نماز عصر اذان بگويد.
پس از نماز، امام حسين عليه السلام رو به لشگريان حر کرد و پس از حمد و ثناي خدا فرمود:
« اگر از خدا بترسيد و حق را براي اهل آن بدانيد، خداوند خشنود خواهد شد. ما خاندان محمد صلي الله عليه و آله هستيم و از اينها به فرمانروايي بر شما سزاوارتريم.
اينها مدعي چيزي هستند که به ايشان تعلق ندارد و به زور و ستم در ميان شما رفتار مي‌کنند. اگر فرمانروايي ما را خوش نداريد و مي‌خواهيد درباره حق ما نادان بمانيد و نظرتان چيزي غير از آن است که در نامه‌هايتان به من نوشتيد و فرستادگان شما به من گفتند، اکنون باز مي‌گردم.»
حرّ گفت:« به خدا سوگند، من نمي‌دانم اين فرستادگان و اين نامه‌ها که مي‌گويي چيست؟»
امام به يکي از يارانش فرمود:« اي عقبة بن سمعان! آن دو خورجين را که نامه‌هاي ايشان در آن است بيرون بياور.» عقبه نامه‌ها را آورد و جلوي امام خالي کرد. حر گفت:« ما از آن کسان نيستيم که اين نامه‌ها را به تو نوشته‌اند. ما فقط دستور داريم که از وقتي تو را ديديم، از تو جدا نشويم تا به کوفه نزد عبيدالله بن زياد ببريم.» امام حسين فرمود:« اين آرزويي بيش نيست و محال است من با تو نزد عبيدالله بروم.»
(حر اولين کسي بود که راه کوفه و بازگشت به مدينه را بر امام بست)
عمر بن سعد در کربلا مستقر شد اما ظاهرا حرفي ناگفته مانده بود چرا که درگير نشد
عروه بن قيس احمسي را طلبيد و خواست كه او را به رسالت به خدمت حضرت بفرستد و از آن جناب بپرسد كه براي چه به اينجا آمده‌اي و چه اراده داري،
چون عروه از كساني بود كه نامه براي آن حضرت نوشته بود حيا مي‌كرد به سوي آن حضرت برود و چون سخن گويد، گفت مرا معفو دار و اين رسالت را به ديگري واگذار !!! عجب حيايي نامه اي پر از تمنا فرستاده و اکنون با شمشيري بسته به کمر به ميزباني آمده ... آيا جز اين است که ياران سست عنصر از دشمنان بد انديش خطرناکترند
کاش بشود از عروه بپرسم اگر بودي امسال کدام سوي ميدان مي ايستادي؟ ... چه در همراهي ابن زياد و يزيديان ديدي که در ياري فرزند رسول خدا نبود
پس ابن سعد بهر يك از رؤساي لشكر كه مي گفت باين علت ابا مي‌كردند زيرا كه اكثر آنها از كساني بودند كه نامه براي آن جناب نوشته بودند و حضرت را به عراق طلبيده بودند..... چه زيبا اکثر دعوت کنندگان اينجا هستند و با شمشير هاي آخته به استقبال ميهمانشان آمده اند ..
البته اين حرکت کوفيان بي سابقه هم نبوده !! از زمان امام علي (ع) تا کربلا راه کمي نيست !! اما رکورد پشت کردن به ياران و بي وفايي را در واقعه مسلم بن عقيل شکستند !!
ياد داريد که مسلم تا نماز ظهر با 18000 نفر براي ياري حسين (ع) بيعت کرد و در نماز عشاء تنها و سرگردان کوچه هاي کوفه بود ..!! اين يعني رکورد .. حالا دانستي چرا مي گويند ما اهل کوفه نيستيم..
پس كثير بن عبدالله كه ملعوني شجاع و بي‌باك و بي‌حيائي فتاك بود برخاست و گفت كه من براي اين رسالت حاضرم و اگر خواهي ناگهاني او را به قتل در آورم عمر سعد گفت اين را نمي‌خواهم وليكن برو به نزد او و بپرس كه براي چه باين ديار آمده. پس آن لعين متوجه لشكرگاه آن حضرت شد.
ابوثمامة صائدي را چون نظر بر آن پليد افتاد به حضرت عرض كرد كه اين مرد كه به سوي شما مي‌آيد بدترين اهل زمين و خونريزترين مردم است اين بگفت و به سوي كثير شتافت و گفت اگر به نزد حسين عليه السلام خواهي شد شمشير خود را بگذار و طريق خدمت حضرت را پيش دار گفت لاوالله هرگز شمشير خويش را فرو نگذارم همانا من رسولم اگر گوش فرا داريد ابلاغ رسالت كنم وار نه طريق مراجعت گيرم.
پس لختي با هم بد گفتند و آن خبيث به سوي عمر سعد برگشت و حكايت حال را نقل كرد، عمر قره بن قيس حنظلي را براي رسالت روانه كرد. چون قره نزديك شد حضرت با اصحاب خود فرمود كه اين مرد را مي‌شناسيد؟
حبيب من مظاهر عرض كرد بله مرديست از قبيله حنظله و با ما خويش است و مردي است موسوم به حسن راي و من گمان نمي‌كردم كه او داخل لشكر عمر سعد شود. .. بله مردي معروف به حسن راي !!!
حضرت در جواب فرمود كه آمدن من بدينجا براي آنست كه اهل ديار شما نامه‌هاي بسيار به من نوشتند و به مبالغه بسيار مرا طلبيدند،
پس اگر از آمدن من كراهت داريد برمي‌گردم و مي‌‌روم پس حبيب رو كرد به قره و گفت واي بر تو اي قره از اين امام به حق روي مي‌گرداني و به سوي ظالمان مي‌روي بيا ياري كن اين امام را كه به بركت پدران او هدايت يافته‌اي، آن بي‌سعادت گفت پيام ابن سعد را ببرم و بعد از آن با خود فكر مي‌كنم تا ببينم چه صلاح است.
پس برگشت به سوي پسر سعد و جواب امام را نقل كرد، عمر گفت اميدوارم كه خدا مرا از محاربه و مقاتله با او نجات دهد. پس نامه‌اي بابن زياد نوشت و حقيقت حال را در آن درج كرده براي ابن زياد فرستاد.
يِرجُوُ النَّجاتَ وَلاتَ حينَ مَناصٍ الانَ اِذْ عُلّقَتْ مُخالِبُنابِه يعني الحال كه چنگالهاي ما بر حسين بند شده در صدد نجات خود برآمده و حال آنكه ملجاء و مناصي از براي رهائي او نيست. پس در جواب عمر نوشت كه نامه تو رسيد به مضمون آن رسيدم، پس الحال بر حسين عرض كن كه او و جميع اصحابش براي يزيد بيعت كنند تا من هم ببينم راي خود را در باب او بر چه قرار خواهد گرفت والسلام.
پس چون جواب نامه به عمر رسيد آنچه عبيدالله نوشته بود به حضرت عرض نكرد. زيرا كه مي‌دانست آن حضرت به بيعت يزيد راضي نخواهد شد. ابن زياد پس از اين نامه نامة ديگري نوشت براي عمر سعد كه يابن سعد حايل شو ميا حسين و اصحاب او و ميان آب فرات و كار را برايشان تنگ كن و مگذار كه يك قطره آب بچشند چنانكه حائل شدند ميان عثمان بنعفان تقي زكي و آب در روزي كه او را محصور كردند.
و آن حضرت را از آب منع كردند، و اين واقعه سه روز قبل از شهادت آن حضرت واقع شد و از آن روزي كه عمر سعد به كربلا رسيد پيوسته ابن زياد لشكر براي او روانه مي‌كرد، تا آنكه به روايت سيد تا ششم محرم بيست هزار سوار نزد آن ملعون جمع شد. و موافق بعضي از روايات پيوسته لشكر آمد تا به تدريج سي هزار سوار نزد عمر جمع شد،
امام حسين عليه‎السلام: كاري مكن كه از آن پوزش بخواهي زيرا مؤمن نه بد مي‎كند و نه عذر مي‎طلبد، و منافق هر روز بد مي‎كند و عذر مي‎خواهد. "تحف العقول، ص248"
صادق ميگلي-2
رتبه 0
0 برگزیده
273 دوست
محفلهای عمومی يا خصوصی جهت فعاليت متمرکز روی موضوعی خاص.
گروه های عضو
صادق ميگلي-2 عضو گروهی نیست
فهرست کاربرانی که پیام های آن ها توسط دبیران مجله پارسی یار در ماه اخیر منتخب شده است.
برگزیدگان مجله فروردين ماه
vertical_align_top