شبکه اجتماعی پارسی زبانانپارسی یار

پيام

+ مشاعره ........مي طلبيم......... (امشب ساعت 9)(http://jashoo.parsiblog.com)
بزرگواري هر سال به مکه و زيارت خانه دوست مي رفت و در راه به هر باديه که مي رسيد سراغ درويشان آن مي گرفت و با آنان مباحثت مي نمود و شهر بعدي تا به ديار مکه الحرام برسد .. در راه به بصره رسيد و مي خواست بسراغ درويشي برود که با کسي مواجه شد... مرد ناشناس گفت به کجا ؟ - گفت مکه . گفت چرا ؟ گفت زيارت خانه معبود .
گفت : آيا توشه اي بهمراه داري ؟ گفت : شش هزار درهم که خرج سفرم است . گفت : آيا درون کعبه چيزي هست که به زيارتش بروي و شش هزار درهم براي رسيدن به آن خرج کني و طوافش کني ؟ گفت : خير درون کعبه خالي است .. گفت : اما درون دل من خدا جاي دارد ..
گفت : پس بگير اين شش هزار درهم را .. و سپس هفت بار بدور آنمرد ناشناس چرخيد و طواف کرد و از همان راهي که آمده بود بازگشت !!!
بدور کعبه گِل کي خدا تواني جست *** بيا که در دل ما نقش او عيان باشد
خدايا , من در کلبه ي حقير خود چيزي دارم که تو در عرش کبرياييت نداري ! من همچون تو يي دارم که تو همچون خودي نداري(دکتر علي شريعتي)
اين چه سري است در بين عرفا که بدنبال آن مي روند که همه در جايي ديگر بدنبالش مي گردند .... ؟
به گرد کعبه ميگردي پريشان. که وي خود را در آنجا کرده پنهان. اگر در کعبه مي گردد نمايان. پس بگرد تا بگرديم ، بگرد تا بگرديم
شبي از شبها ... تو به من گفتي که شب باش ... من که شب بودم و شب هستم و شب خواهم بود ... شب ِ شب گشتم .. به اميدي که تو فانوسِ شب ِ من باشي ..(شب نشيني)
پس بگرد تا بگرديم , بگرد تا بگرديم
هيچ از خودتون پرسيديد که چرا از سمتي که قلب شما قرار داره (چپ) بدور کعبه طواف مي کنيد ؟
تكراري بود جمله ات!
هيچ به اين فکر کرديد که همه مسلمانها بسوي يک نقطه اي رکوع و سجده مي کنند که کعبه است و در آن هيچ نيست و اگر اين هيچ را از ميان برداريم همه بسوي يکديگر رکوع و سجود مي کنيم .. (کعبه ي دل يا کعبه گِل)
رفتم به در صومعه عابد و زاهد ديدم همه را پيش رخت راکع و ساجد در ميکده رهبانم و در صومعه عابد گه معتکف ديرم و گه ساکن مسجد يعني که تو را مي طلبم خانه به خانه
چه رمزي در اين چرخش نهفته ؟ اين چه سماعيست .. اين چه دريايست که در آن همه دوست دارند غرق باشند و دستشان را تو بگيري .... اين چه رمزيست که هرکه از اعماق وجود فرياد مي زند الهم لبيک ...
ساقي امشب باده در دف مي کند .. مستي ما را مضاعف مي کند .. در حريم خلوت اسرار خود باده نوشان را مشرف مي کند
طواف کعبه دل حج عاشقان باشد / حضور حضرت جانان در اين مکان باشد
بدور کعبه گِل کي خدا تواني جست / بيا که در دل ما نقش او عيان باشد
جلوه بر من مفروش اي ملک الحاج که تو خانه مي بيني و من خانه خدا مي بينم
هر که دارد هوس مشاعره بسم الله ...
خداوند توفيق زيارت بيت الله الحرام رو نسيب همه مسلمانها کند
اما اين گشتن اين طواف اين رفتن اين سعي تنها و تنها با معرفت به شکوفايي مي رسد معرفتي که تو براي آن فراخوانده شده اي , معرفتي که تو را مي خواند که بيا و به ما بپيوند . معرفتي که عرفه را واجب کرده تا بيابي و صفايي کني و از منيت بگذري و قربانش بروي و بدورش بگردي فرياد بزني الهم لبيک .... من با تو ام گرچه تو پيش از من با من بوده اي
اما اين گشتن اين طواف اين رفتن اين سعي تنها و تنها با معرفت به شکوفايي مي رسد معرفتي که تو براي آن فراخوانده شده اي , معرفتي که تو را مي خواند که بيا و به ما بپيوند . معرفتي که عرفه را واجب کرده تا بيابي و صفايي کني و از منيت بگذري و قربانش بروي و بدورش بگردي فرياد بزني الهم لبيک .... من با تو ام گرچه تو پيش از من با من بوده اي
اگر گناهانت در شب قدر بخشيده نشد ... در عرفات بخشيده خواهد شد اگر نه واي بحالت ...
خودت را پيدا کن به خودت بيا و خودت را بشناس , بخودت عارف شو و معرفت پيدا کن تا مرا بشناسي که فمن عرف نفسه , فقد عرف ربه
بله تمام پيام روز عرفه و حج همين جمله است : خودت را پيدا کن تا مرا پيدا کني !!!
براستي چه سري در وجود انسان نهفته است که تا اين حد بر خود شناسي تاکيد مي شود که تا اين حد ارزش دارد که اگر خود را بشناسي به شناخت خداوند دست پيدا مي کني ؟
چرا در عيد قربان گوسفند قرباني مي کنيم ؟ آيا خداوند به قرباني ما نيازمند است .. قطعا خير !! پس اين چه نشانه ايست که واجب شده ؟ جز اين است که ما را بياد ابراهيم خليل الله و فرزندش اسماعيل بياندازد .. که اي انسان تو نيز مانند ابراهيم اگر قصد رسيدن به مرا داري بايد از همه تعلقات دست برداري و از عزيز ترين عزيزانت بگذري تا به من برسي !
و چه زيباست روز عرفه که دعاي عرفه بخواني و بياد کسي بيافتي که در همانجا عرفه خواند و سپس در کربلا امتحان عرفانش را به زيبايي پس داد.. و چه زيباست که عارف شوي در عرفه و در منا از منيتت بگذري و به صفايي برسي که هيچ چيز تورا از ياد پروردگارت غافل نکند ....
و ياد بگيري که بايد گذاشت و گذشت , بايد ديد و دل بريد ...
حالا کي مياد مشاعره ....................- ___%%%#@_____________
و اما ................................ من و دل ديوانه ام و شعرررررررررررر
اي نام تو بهترين سر آغاز ... بي نام تو نامه کي کنم باز
ز کوي يار مي آيد نسيم باد نوروزي ... از اين باد ار مدد خواهي چراغ دل بر افروزي
ياري اندر کس نمي بينم ياران را چه شد ؟ /// دوستي کي آخر آمد دوستداران را چه شد؟
دردم از يار است و درمان نيز هم // دل فداي او شد و جان نيز هم
(کسي نبود خودم مي گم!!!!) ما ز ياران چشم ياري داشتيم ** خود (غلط ) بود آنچه مي پنداشتيم!!!
(بازم کسي نيست !! خودم ميگم) من هم اول روز گفتم جان فداي روي تو ** شرط مردي نيست برگرديدن از گفتار خويش
(نبود ؟ خودم ميگم !!) شاهدان گر دلبري زين سان کنند // زاهدان را رخنه در ايمان کنند!!
(نيست ؟ من که هستم !!) دل و دين و عقل و هوشم همه را به باد دادي ** ز کدام باده ساقي به من خراب دادي ؟ !!!
خوش اومدي "د" بده
(د نميدي خودم که هستم ) دلبر دلبرم تاج سرم تنها تويي همسفرم .. يار و ياورم همه باور عشقت نمي ره از سرم (اِ .. مثل اينکه اشتباه شد)
خوب ت بدم ؟
گل آدم بسرشتند و به پيمانه زدند - 0098..........؟؟؟؟؟؟؟؟ کدوم ي بود آخرش ؟/
تو کز محنت ديگران بي غمي *** نشايد که نامت نهند آدمي
بله شروع کنيد ... بريم .......... فقط تند جواب بديد سريع
در همه دير مغان نيست چو من شيدايي ** خرقه جايي گرو باده و دفتر جايي
sajede
سلام / راز سر بسته ي ما بين كه به دستان گفتند // هر زمان با دف و ني بر سر بازار دگر
رستم من از خوف و رجا عشق از کجا خوف از کجا ** اي خاک بر شرم و حيا خورشيد نورانيست اين
بنوبت (0098 , ساجده , خودم .... 0098 بفرما با " ن")
ساجده نوبت شماست با د
ساجده نوبت شماست با "د"............... فقط سريع لطفا
sajede
در غم او روزها بي گاه شد / روزها با سوزها همراه شد
(حالا خودمم) ديدي که غم عشق دگر بار چه کرد ** چون بشد دلبر و با يار وفادار چه کرد
( بگو0098)
(به نوبت .......... 0098 - ساجده - خودم ---------- حالا 0098)
sajede
دست آن شيخ ببوسيد كه تكبيرم كرد// محتسب را بنوازيد كه زنجيرم كرد
دست در دامن مولا زد در **که علي بگذر و از ما مگذر (حالا 0098)
sajede
تا دوست بود تو را گزندي نبود // تا اوست، غبار چون و چندي نبود
دل از من برد و روي از من نهان کرد ** خدارا با که اين بازي توان کرد(بگو 00 98)
sajede
تا نگشتي كوه كن شيريني هجران نداني // ناز پرورده ره آورد دل پر خون نداند
دلم بي وصل تو شادي نبيناد // بغير از محنت آزادي نبيناد
د دوست داره
sajede
درديست در دل ما، درمان نمي پذيرد // دستي به عاشقان ده كز شوق دل بميرند
در هوايت بي قرارم روز وشب // سر زکويت بر ندارم روز و شب(اين ب خوبه)
sajede
دل درويش به دست آر كه از سرالست // ژرده بر داشته آگاه ز تقديرم كرد
فهيمه-7
براي بانوي کم حرف شعر کاري کن/براي بار دگر ،آش نذري بي بي!
دلا تا کي در اين زندان فريب اين و آن بيني // دمي زين چاه ظلماني برون شو تا جهان بيني
(ترتيب ... 0098 --- ساجده ---- خودم --- فهيمه ...... حالا ساجده با د )
sajede
دست از دلم بردار كه فرياد اين گدا // از چاه دل برون شده بر شاه ميرسد
در اين سراي بي کسي کسي به در نمي زند // به دشت پر ملال ما پرنده پر نمي زند (مثل اينکه فهيمه نمياد 0098 بگو )
sajede
درد دل فقير ز ماهي به ماه رفت // درويش ناله اش به دل ماه ميرسد
در نظر بازي ما بي خبران حيرانند // من چنينم که نمودم دگر ايشان دانند
sajede
دود درون عاشق سرمست از شراب // بر غرب ژير ميكده با آه مي رسد
در اندرون من خسته دل ندانم کيست // که من خموشم و او در فغان و در غوغاست (ت بده 0098)
sajede
امام از ش شعر نداره .... چيكار كنم؟ :دي
از هر جا گير آوردي بگو
sajede
شهنشاه همه شاهان عالم // خداي طير و وحش و نسل آدم
مرا عهديست با جانان که تا جان در بدن دارم // هواداران کويش را چو جان خويشتن دارم
sajede
شهيد عشق تو را خون بها به از اين چيست // كه خون بهاي شهيدان بود بقاي خدا
الا اي بلبل آوازه خوانم // بيا تا شعر چشمانت بخوانم
sajede
شراب تلخ ميخواهم كه مرد افكن بود زورش // كه تا يكدم بياسايم ز دنيا و شر و شورش
شبروان مست ولاي تو علي // جان عالم بفداي تو علي(بگو 0098)
نوبت شما 0098 با ي
sajede
دست بردار ز سودا گري و بوالهوسي // دست عشاق سوي دوست دراز است هنوز
ز دست ديده و دل هردو فرياد // که هرچه ديده بيند دل کند ياد
sajede
در ميخانه گشاييد به رويم شب و روز // كه من از مسجد و از مدرسه بيزار شدم
من بخال لبت اي دوست گرفتار شدم // چشم بيمار تورا ديدم و بيمار شدم
0098 نوبت شماست با م
sajede
0098 رفتند. من به جاي ايشون با ميم گفتم
باشه پس بفرماييد ..
باشه پس بفرماييد .. از نو با م لطفا
پس دوباره بفرماييد
sajede
اشتباه شد. دوباره ميگم // من دلسوخته پروانه شمع رخ او // رخ زيبايش عيان بود و عيان است هنوز
ترسم که اشک در عم ما پرده در شود // وين راز سر به مهر به عالم ثمر شود
sajede
دريغ قافله ي عمر كانچنان رفتند // كه گردشان به هواي ديار ما نرسد
دل مي رود زدستم صاحبدلان خدارا // دردا که راز پنهان خواهد شد آشکارا
sajede
از نهان خانه ي اسرار ندارم خبري // به در پير مغان صاحب راز آمده ام
ما گذشتيم و گذشت آنچه تو با ما کردي // تو بمان و دگران واي به حال دگران!!!
sajede
نه به ميخانه مرا راه، نه در مسجد جا // يار را گو سببي ساز که ارشاد شوم // خوابم مياد....
من ندانستم از اول که تو بي مهر و وفايي // عهد نا بستن از آن به که ببندي و نپايي (باشه تو هم برو هههه کنايه جالبي شد نه )
sajede
تنوع خوبي بود. دستتون درد نکنه. من ديگه دارم ميرم. موفق باشيد
آن سفر کرده که صد قافله دل همره اوست ... هرکجا هست خدايا (بسلامت) دارش .............. ممنون شبتون بخير خودم ادامه ميدم
(خودم ادامه ميدم )شب عاشقان بيدل چه شبي دراز باشد // تو بيا کز اول شب در صبح باز باشد
(حريف نبود ؟؟ خودم که هستم %) دوش ديدم که ملائک در ميخانه زدند // گل آدم بسرشتند و به پيمانه زدند
(نيست .. خودم ميگم|||) درس عشق از هرکه مي پرسم جوابم ميدهد // از که مي پرسي که من خود عاجزم در کار خويش
شب به بالين من خسته بغير از غم دوست // ز آشنايان کهن يار و مددکاري نيست
تيري كه زدي بر دلم از غمزه خطا رفت // تا باز چه انديشه كند راي صوابت
تا در ره پيري به چه آيين روي اي دل // باري به غلط صرف شد ايام شبابت
تا با غم عشق تو مرا کار افتاد // بيچاره دلم در غم بسيار افتاد
در زلف چون کمندش اي دل مپيچ کآنجا // سرها بريده بيني بي جرم و بي جنايت
رك افسانه بگو حافظ و مي نوش دمي // كه نخفتيم شب و شمع به افسانه بسوخت
ترسم که سر کوي تو را سيل بگيرد // اي بيخبر از گريه مستانه ام امشب
باز پاي دلم از سنگ نگاهت پيچيد // جان من سنگ نزن من شل مادرزادم
مي روي و مژگانت فتنه ها بر انگيزد // مي روي و مي ريزي خون خلق و مي داني
يا چو ديدارم نمودي دل نبايستي شکست // يا نبايستي نمود اول مرا ديدار خويش
شراب خورده و خوي كرده مي‌روي به چمن// كه آب روي تو آتش در ارغوان انداخت
ترسم اين قوم كه بر دردكشان مي‌خندند // در سر كار خرابات كنند ايمان را
اي بيخبر بکوش صاحب خبر شوي // تا راهرو نباشي کي راهبر شوي
يار مرا غار مرا عشق جگر خوار مرا // يار تويي غار تويي خواجه نگهدار مرا
اي دل غم اين جهان فرسوده مخور // بيهوده نئي غمان بيهوده مخور
رونق عهد شباب است دگر بستان را // مي‌رسد مژده گل بلبل خوش الحان را
اي که دستت مي رسد کاري بکن // پيش از آن کز تو نيايد هيچ کار
روي خوبت آيتي از لطف بر ما كشف كرد // زان زمان جز لطف و خوبي نيست در تفسير ما
آزمودم عقل دور انديش را // بعد از اين ديوانه سازم خويش را
از غم دوست در اين ميکده فرياد کشم // دادرس نيست که در هجر رخش داد کشم
(حريف نبود) منم که شهره شهرم به عشق ورزيدن // منم که ديده نيالوده ام به بد ديدن
نيست در شهر(پيام رسان) نگاري (منظور براي مشاعره است)که دل ما ببرد// بختم ار يار شود رختم از اين جا ببرد(انجمن شعر)
دگر باره بشوريدم بدانسانم بجان تو // که هر بندي که بربندي بدر رانم به جان تو
واعظان کين جلوه بر محراب و منبر مي کنند // چون به خلوت مي روند آن کار ديگر مي کنند
در خم زلف تو آويخت دل از چاه زنخ// آه كز چاه برون آمد و در دام افتاد
در ازل پرتو حسنت زتجلي دم زد // عشق پيدا شد و آتش به همه عالم زد
(نيست حريففففف) دل گفت فروکش کنم اين شهر به بويش // بيچاره ندانت که يارش سفري بود
(نبود ؟؟؟) ديوانه منم من که روم خانه به خانه // اي تير غمت را دل عشاق نشانه
هر که به ديدار تو نائل شود // يک شبه حلال مسائل شود
دلا امشب غم بسيار داري // يقين شوق وصال يار داري
ياد باد آن كه سر كوى توام منزل بود//ديده را روشنى از خاك درت حاصل بود
دارم از زلف سياهت گله چندان که مپرس //که چنانت شده ام بي سر و سامان که مپرس
سالها دل طلب جام جم از ما مي کرد // وآنچه خود داشت ز بيگانه تمنا مي کرد
در كف غصه دوران دل حافظ خون شد // از فراق رخت اي خواجه قوام الدين داد
دوش با من گفت کارداني تيز هوش // وز شما پنهان نشايد کرد سر مي فروش
شب است و شاهد و شمع و شراب و شيريني//غنيمت است چنين شب که دوستان بيني
يار بيگانه نگيرد هرکه دارد يار خويش // اي که دستي چرب داري پيشتر ديوار خويش
شكسته وار به درگاهت آمدم كه طبيب // به موميايي لطف توام نشاني داد
در ره منزل ليلي که خطر هاست در آن // شرط اول قدم آن است که مجنون باشي
ياد باد آنکه زما وقت سفر ياد نکرد // به وداعي دل غمديده ما شاد نکرد
(نيست حريف نيست!!) دوستان عيب کنندم که چرا دل به تو دادم // بايد اول به تو گفتن که چنين خوب چرايي ؟
يکي درد و يکي درمان پسندد // يکي وصل و يکي هجران پسندد
دوش مي آمد و رخساره بر افروخته بود // تا کجا باز دل غمزده اي سوخته بود
دل بسي خون به كف آورد ولي ديده بريخت // الله الله كه تلف كرد و كه اندوخته بود
در غم ما روزها بيگاه شد // روزها با سوزها همراه شد
ديدم به خواب خوش كه به دستم پياله بود // تعبير رفت و كار به دولت حواله بود
ديديم شعر دلكش حافظ به مدح شاه // يك بيت از اين قصيده به از صد رساله بود
دردم نهفته به ز طبيبان مدعي // باشد که از کرانه غيبش دوا کنند
دهان يار كه درمان درد حافظ داشت // فغان كه وقت مروت چه تنگ حوصله بود
دست در دست صبا گوش به فرمان رقيب // اين چنين با همه در ساخته اي يعني چه ؟
(حريف نبود ؟؟) هردم از عمر ميرود نفسي // چون نگه ميکنم نماند بسي
ياران به خدا که بي وفايي مکنيد// با عاشق دلخسته جدايي مکنيد
دل اگر خدا شناسي همه در رخ علي بين // به علي شناختم من بخدا قسم خدا را
يا علي مدد اينهم از شب نشيني امشب .. چه خوش گذشت ..
شبي از شبها تو به من گفتي که شب باش / من که شب بودم و شب هستم و شب خواهم بود / شب ِ شب گشتم / به اميدي که تو فانوس شب ِ من باشي...
............................. نتيجه شب نشيني شماره 7 ................................
1. اي انسان تو ارزشمندترين موجود هستي .. هستي !
2. اگر مي خواهي خدايت را بهتر بشناسي , خودت را بهتر بشناس
3. همه چيز براي تو فراهم شده :
4. شب قدر براي اين است که قدر خودت را بداني
5. به صحراي عرفه برو و خودت را پيدا کن
6. در منا خودت را از منيت جدا کن
7. در صفا روحت را صفا ببخش
7.در جمرات با شيطان نفست مقابله کن
8. و در قربان , بياد آور که براي خليل الله شدن بايد از هرچه دلبستگي داري , بريد ...
9. حال از سمت قلبت از سمت دلت که مرکز کائنات است بگرد خانه دوست بگرد و بلند بگو الهم لبيک
به اميد ديدار يار , خدا يار و نگهدار
صادق ميگلي-2
رتبه 0
0 برگزیده
273 دوست
محفلهای عمومی يا خصوصی جهت فعاليت متمرکز روی موضوعی خاص.
گروه های عضو
صادق ميگلي-2 عضو گروهی نیست
فهرست کاربرانی که پیام های آن ها توسط دبیران مجله پارسی یار در ماه اخیر منتخب شده است.
برگزیدگان مجله فروردين ماه
vertical_align_top